متاسفم که مجبورم تولدت رو میون بوی الکل و وایتکس و ژل ضدعفونی کننده تبریک بگم...
عذرخواهم که در حال حاضر بخاطر یه ویروس فسقلی، خبری از کیک تولد و شمع و فوت نیست! راستش این روزا اگه کسی بمیره هم براش مراسم ختم و هفت نمیگیرن، چه برسه به تولد دو سالگی!
پسرم!
راستش یادم نمیاد که قبل از تو، با اینهمه وقتِ اضافه تو زندگیم چیکار میکردم! احتمالا از سر بیکاری، مدام با پدرت سر چیزای بیخودی دعوامون میشد، درحالی که الان سر چیزای باخودی به هم گیر میدیم...
مثل همین کرونا، که از بس شستن دستامونو بهم یادآوری کردیم، پوستمون کاملا رفته و به استخون رسیده!
پسرم
کرونا بیماری نیست، بلکه آینه ایه که داره عجز ما رو به ما نشون میده، ناتوانیِ بشرِ همیشه مدعی، در مقابل یه موجود درحد نانو! موجودی که کشور مقتدری مثل چین، با اون همه اهنّ و تلپ رو به زانو در میاره.
درواقع این پروردگاره که داره قدرتش رو به رخ ما میکشه، که اگه اراده کنه، به لحظه ای، میتونه بساطِ بشرِ دوپا رو از رو زمین برداره و جاش از ما بهترون رو بیاره، یا کلمح البصر، قیامت رو به پا کنه و احدی هم نتونه جیک بزنه!
و همچنین این تویی که عجز من و پدرت رو بهمون اثبات میکنی...
مخصوصا شبا، که از شدتِ خستگیِ ناشی از اسباب کشی، با چشمامون التماست میکنیم که بخوابی و تو، تشک رختخواب رو با تشکِ کشتی اشتباه میگیری و یک ساعتِ تمام، فتیله پیچمون میکنی...
راستی از اون خونه اسباب کشی کردیم... بعد از چهار سالِ تمام، ازون خونهی پرپشهی بدقواره گریختیم، درحالیکه تا آخر عمر، به این فکر میکنم که چرا خدا، تو کلهی معمار این خونه، جای مغز، فندق کار گذاشته بود!
پسرکم!
اگه من از کرونا مردم، بدون که مادرت یه ابر قهرمان بود که تا آخرین لحظه هم ماسک نزد، و علت مرگش هم این بود که به این سوسول بازیا اعتقادی نداشت!
پسرگلم... عشق مامان... کشتی گیرِ بابا!
تولد دوسالگیت مبارک